بی اندازه محبت کن

ساخت وبلاگ
سالها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان مشغول کار بودم، با دختری به نام «لیزا» آشنا شدم که از بیماری نادری رنج می برد. ظاهراً تنها شانس بهبودی او، گرفتن خون از برادر هفت ساله اش بود، چرا که آن پسر نیز قبلا آن بیماری را گرفته بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود.

پزشک معالج، وضعیت بیماری لیزا را برای برادر هفت ساله او توضیح داد و سپس از آن پسرک پرسید: آیا برای بهبودی خواهرت حاضری به اون خون اهدا کنی؟

پسر کوچولو اندکی مکث کرد و از دکتر پرسید: اگه این کار رو بکنم خواهرم زنده می مونه؟

دکتر جواب داد: بله. وپسرک نفس عمیقی کشید و قبول کرد.

او را درکنار تخت خواهرش خواباندند و دستگاه انتقال خون را به بدنش وصل کردند. پسرک به خواهرش نگاه می کرد و لبخند می زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت:آیا من به بهشت می رم؟!

پسرک با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود ، چون فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهد!

«زندگی واقعی شما زمانی است که کاری برای کسی انجام دهید که توان جبران محبت شما را نداشته باشد.»


اولیای محبوب خدا...
ما را در سایت اولیای محبوب خدا دنبال می کنید

برچسب : محبت بی اندازه, نویسنده : 414hojatkhoda2 بازدید : 406 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 14:45